رهبر انقلاب:
اگر مدافعان حرم مبارزه نمی‌کردند باید در کرمانشاه و همدان می‌جنگیدیم

۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

نگاهی به کارنامه ۲۷ فرمانده جوان جنگ تحمیلی

به احترام مشی و مرامی که این روزها به آن نیاز داریم و بهتر اینکه رشادت‌هایشان را برای خودمان مرور کنیم. به احترام همت، باکری، باقری، کاوه و تمام فرماندهان جوانی که برای وطن جنگیدند و پیروز شدند؛ به مناسبت سالروز شهادت حسن باقری حماسه‌سرایی فرماندهان جوان جنگ را مرور می‌کنیم.
زمان تقریبی مطالعه : 23 دقیقه

 

فرماندهان جنگ


به افتخار و احتـــرام فرماندهان جوانی که جنگ را اداره کردند و به احترام تمام نام‌هایی که نه‌فقط برای شعرهای حماسی و آهنگ‌های انقلابی به یادگار نماندند. به احترام مشی و مرامی که این روزها به آن نیاز داریم و بهتر اینکه رشادت‌هایشان را برای خودمان مرور کنیم. به احترام همت، باکری، باقری، کاوه و تمام فرماندهان جوانی که برای وطن جنگیدند و پیروز شدند؛ به مناسبت سالروز شهادت حسن باقری حماسه‌سرایی فرماندهان جوان جنگ را مرور می‌کنیم.

اگر بخواهم بهانه نگارش این گزارش را بیان کنم، قطعا حسن باقری آن بهانه است. در سال 1358 فعالیتش را در روزنامه جمهوری اسلامی آغاز کرد. حضورش در سازمان اطلاعات سپاه باعث می‌شود نام غلامحسین افشردی به حسن باقری تغییر کند. بعد از آغاز جنگ به مناطق جنوب می‌رود و به دستور محسن رضایی به جمع‌آوری اطلاعات از مناطق درگیر جنگ می‌پردازد. این اقدام حسن در اصل آغاز تاسیس واحد اطلاعات رزمی در سپاه بود. این دانشجوی 24ساله جایی در تشریح وضعیت موجود در جنگ می‌گوید: «این جنگ فرصت‌های طلایی بسیاری را برای رشد استعدادها به ما داده است. نیروهای ما با توجه به بعد انقلابی‌ای که دارند و چشم‌ و گوش بسته تابع قانون‌های از خارج ‌آمده نیستند، می‌توانند از قالب‌های پیش‌ساخته خارج شوند و با فکر سازنده‌ خویش، روش‌هایی را ابداع کنند که دشمن نخواهد توانست به‌سادگی به دفاع در مقابل آنها برخیزد.» در عملیات شکست حصر آبادان حسن باقری فرماندهی محور عملیاتی دارخوین و ماهشهر را به‌عهده داشت. در عملیات بزرگ فتح‌المبین هم حسن باقری فرمانده قرارگاه نصر بود. پس از این عملیات محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه به حسن باقری دستور داد تمام کارهای خود را تعطیل و شناسایی منطقه عملیاتی بیت‌المقدس را آغاز کند. پس از آزادسازی خرمشهر حسن باقری به قرارگاه کربلا می‌رود. حسن باقری در 9 بهمن 61 به شهادت می‌رسد و امام خمینی(ره) پس از شهادتش روی عکس او نوشتند: «خداوند شهید شب‌زنده‌دار ما را با شهدای صدر اسلام محشور فرماید. اگرچه نمی‌توان با اندک اطلاعات به‌روی کاغذ، معرف شخصیت حسن باقری به‌عنوان یک نخبه، میراث معنوی و سرمایه‌ ملی بود.»

 

محمد بروجردی  |  ۱۳۳۳


در سال‌های پیش از انقلاب جوان‌های مبارز و مسلمان را جمع کرد و با هم گروه توحیدی صف را تشکیل دادند. آنها با اذن امام و یارانش اقدامات‌شان را پیش می‌بردند، یکی از کارهایی که انجام دادند انفجار کافه خوان‌سالار بود. او مسئولیت گروه حفاظت از امام(ره) پس از ورود به ایران را برعهده داشت. او بعد از فرستادن نیرو و حضور در پاوه و آزادسازی این شهر به فکر تربیت نیروی نظامی منسجم از بچه‌های سپاه افتاد. این گروه که به تیپ ویژه شهدا معروف بودند، بیشترین نقش را در آزادسازی شهرها داشتند.
امام به این فرمانده 26ساله پیشنهاد فرماندهی کل سپاه را داد اما او فقط فرماندهی تیپ ویژه شهدا را خواست. فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا، فرماندهی سپاه کردستان و تربیت نیروهایی چون محمد‌ابراهیم همت و احمد متوسلیان از اقدامات این فرمانده جوان بود. مسیح کردستان درنهایت در 29 سالگی و با انفجار مین ضدتانک به شهادت رسید.
شهید حاج‌ابراهیم همت درباره شهید محمد بروجردی گفته بود: «بروجردی شناخته نشد؛ نه بر ملت ایران و نه بر تاریخ ما شناخته نشده است. تصور من این است که زمان بسیاری باید سپری شود تا شناخته شود. شاید خون رنگین بروجردی، این بیداری را در ما به وجود بیاورد.»
 

مسعود پیش‌بهار  |  ۱۳۴۱


اولین صفتی که با جست‌وجوی نام مسعود پیش‌بهار به چشم می‌خورد، جوان‌ترین فرمانده دفاع مقدس است. این را که کنار سایر شاخصه‌هایش بین رزمندگان جنوب که آراستگی ظاهری و تدین بود، می‌گذاریم بیشتر به حال این فرمانده 19ساله قرارگاه نصر و معاون حسن باقری غبطه می‌خوریم. هوش سرشار و قدرت بالای طرح‌ریزی‌های عملیاتی، او را در 19سالگی فرمانده جنگ تحمیلی کرد و در 20سالگی و بعد از 18ماه حضور در جبهه هم به شهادت رسید. کتاب زندگینامه‌اش به چاپ رسیده و با این همه از ناشناخته‌های زمان جنگ است، مثل وقتی که فرمانده بود.


علی چیت‌سازیان  |  ۱۳۴۱


«کسی می‌تواند از سیم خاردار‌های دشمن عبور کند که در سیم خاردار‌های نفس خود گیر نکرده باشد.» این جمله را شاید روی دیوارهای پایگاه‌های بسیج و مساجد و خیلی جاهای دیگر دیده و خوانده باشید، برای من هم که می‌نویسم، این جمله آشنا اما گوینده آن آنقدرها هم آشنا نیست. علی چیت‌سازیان از فرماندهان جوان جنگ و فرمانده اطلاعات و عملیات لشکر انصارالحسین(ع) همدان بود. خاطرات زیادی همرزمانش از او دارند که اسیر کردن 140 عراقی در خاک عراق در 17سالگی یکی از آنهاست. علی چیت‌سازیان در ایام جنگ با نفوذ به خاک عراق به زیارت امام حسین(ع) رفت. عراقی‌ها او را عقرب زرد می‌نامیدند و صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود.


یونس زنگی‌آبادی  |  ۱۳۴۰


«هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو می‌گذارم، زیرا از خدا خواستم یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بی‌دست شدم و یک بار چون حسین شدم بی‌سر. مرا از پا‌هایم شناختند. اینها را می‌دانی... خوانده‌ای...»؛ این بخشی از روایت ظهور زنگی‌آبادی بعد از شهادتش برای کسی است که قصد نگارش زندگینامه او را داشت. یونس زنگی‌آبادی هم از فرماندهان جوان جنگ بود که بعد از نشان دادن رشادت‌های خود در عملیات‌های فتح‌المبین، بیت‌المقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، خیبر و بدر توسط قاسم سلیمانی، فرمانده تیپ امام حسین(ع) لشکر ۴۱ ثارالله کرمان شد.


محمود کاوه  |  ۱۳۴۰


«دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه‌ای را که علیه انقلاب طرح‌ریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد.» این بخشی از وصیتنامه محمود کاوه، فرمانده 22ساله تیپ ویژه شهدا بود. رشادت‌های او در کردستان و در مقابله با ضدانقلاب بخش بزرگی از فعالیت‌هایش در زمان جنگ را تشکیل می‌داد. شهید حسن آبشناسان (شیر صحرا) -فرمانده لشکر ‌٢٣ نوهد- درباره این مربی رزمندگان و فرمانده جوان می‌گوید: «اگر در دنیا یک چریک پاکباخته و دلباخته به اسلام و حضرت امام(ره) وجود داشته باشد، محمود کاوه است و هر رزمنده‌ای که بخواهد خوب پخته و آبدیده شود، باید با تیپ ویژه شهدا پیش برود. عموما کم سخن می‌گفت و بیشتر عمل می‌کرد.»


محمدباقر قالیباف  |  ۱۳۴۰


نامزد ادوار مختلف انتخابات ریاست‌جمهوری، شهردار سابق تهران و فرمانده جوان هشت سال دفاع مقدس؛ این شاید مختصرترین و معرفی یک خطی محمدباقر قالیباف باشد.
او در 21 سالگی در سال 1361 به‌عنوان فرمانده تیپ امام رضا(ع) انتخاب شد و بعد از آن هم یعنی یک سال بعد در 22 سالگی فرمانده لشکر 5 نصر خراسان و پس از آن هم فرمانده لشکر 25 کربلا شد.
عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام، فرماندهی قرارگاه خاتم‌الانبیا، فرماندهی نیروی هوایی سپاه، فرماندهی نیروی انتظامی و... هم بخشی از مسئولیت‌های او در روزهای پس از جنگ تحمیلی بوده است.


محسن وزوایی  |  ۱۳۳۹


جهت‌دهی و هدایت حرکات دانشجویی در دانشگاه صنعتی شریف و به دنبال آن تسخیر لانه جاسوسی را شاید بتوان اولین کنش‌های سیاسی و چریکی محسن وزوایی دانست. بعد از اینها او به سپاه پاسداران پیوست و در سال 59 و در 20سالگی فرمانده گردان مخابرات سپاه در تهران شد. او که در کارنامه خود فرماندهی گردان حبیب‌بن مظاهر و لشکر 27 محمد رسول‌الله را دارد، در ایام جنگ به‌عنوان فرمانده گردان نهم، از 10 گردان سپاه پاسداران به سرپل ذهاب منتقل شد. آزادسازی ارتفاعات بازی دراز یکی از مهم‌ترین عملیات‌های محسن بود که در آن به‌شدت مجروح شد. یکی از پزشکان خاطره‌ای را از او نقل می‌کند و می‌گوید از مقاومت محسن در برابر درد شگفت‌زده شده بود؛ محسن می‌گفت: «آقای دکتر، من هر چه بیشتر درد می‌کشم، بیشتر لذت می‌برم‌ و احساس می‌کنم از این طریق بیشتر به خدای خودم نزدیک می‌شوم.»


مهدی زین‌الدین  |  ۱۳۳۸


از فرط خستگی ناشی از پست دادن هنگام تحویل پست به سنگر برگشتم و دیدم بیرون چادر کسی خوابیده، حدس زدم نفر بعد باشد، با قنداق اسلحه به پهلویش زدم و بیدارش کردم و اسلحه را به او دادم و او هم خسته نباشیدی گفت و رفت سر پست. بعد از یک ساعت نفر اصلی و بعدی آمد و گفت چرا خوابیدی و پست را تحویل من ندادی، من تعجب کردم و بعد فهمیدم آن کسی که بیدارش کردم و پست داد، شهید مهدی زین‌الدین فرمانده لشکر بود؛ این خاطره یکی از همرزمان شهید در ارتباط با مهدی زین‌الدین بود. زین‌الدین بعد از انقلاب به اطلاعات سپاه پیوست، بعد از آن و در جریان جنگ، به جبهه‌ها رفت و پس از مدتی مسئول واحد شناسایی و سپس مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه در سوسنگرد و دزفول شد و بعد هم به سمت فرماندهی تیپ علی ابن‌ابیطالب دست یافت. این فرمانده 25 ساله در سردشت به شهادت رسید.


سیدمحمدرضا دستواره  |  ۱۳۳۸


«نه، او تخلف کرده، از فرماندهانش سرپیچی داشته و محل خدمتش را ترک کرده. باید بره و تنبیه بشه تا دیگه از این کارا نکنه.» این واکنشی است که شهید دستواره خطاب به خانواده‌اش که از او می‌خواستند برای برادرش که از محل خدمتش که در ارتش بود و می‌خواست سپاه باشد تا به جنگ برود، فرار کرده است پارتی‌بازی کند! محمدرضا دستواره بعد از انقلاب اول در کمیته و بعد هم در سپاه مشغول کار شد. سپس داوطلبانه عازم غرب شد تا با ناآرامی‌ها مقابله کند. بعد از آزادسازی مریوان با دستور متوسلیان، مسئول تامین تدارکات مردم شهر شد. بعد هم راهی جبهه‌های جنوب و پس از عملیات «رمضان» و «مسلم‌بن‌عقیل» وی به «فرماندهی تیپ سوم ابوذر» منصوب شد. بعد از شهادت همت و انتخاب عباس کریمی، دستواره قائم‌مقام لشکر ۲۷ حضرت رسول شد. او ۱۳ تیر ۱۳۶۵در سن 27سالگی در جریان عملیات کربلای یک «روز آزادسازی شهر مهران» شهید شد. دو برادر دیگر او نیز در سال 65 به شهادت رسیدند.


علیرضا موحد دانش  |  ۱۳۳۷


«شما خوب می‌دانید که شهید عزادار نمى‌خواهد»، رهرو می‌خواهد. این بخشی از وصیتنامه علیرضا موحد دانش، فرمانده جوان جنگ تحمیلی است.
علیرضا موحد دانش در 21 سالگی به سپاه پاسداران پیوست و مسئولیت حراست بیت امام را برعهده داشت. بعد از آن به منطقه بازی دراز رفت و به‌عنوان جانشین عملیات حاضر شد و یکی از دستانش را هم در این عملیات از دست داد.
در عملیات‌های «فتح‌المبین» و «بیت‌المقدس» به‌عنوان فرمانده «گردان حبیب‌بن مظاهر» حضور داشت و سپس راهی لبنان شد. موحد دانش سپس در 25 سالگی و به‌عنوان فرمانده تیپ 10سیدالشهدا، در عملیات والفجر2 به شهادت رسید.


حسن تهرانی‌مقدم  |  ۱۳۳۸


«پدر موشکی ایران»؛ این جذاب‌ترین و معروف‌ترین صفتی است که در ارتباط با حسن تهرانی‌مقدم در ذهن داریم؛ فرماندهی که روی سنگ مزارش نوشته شده «اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند.» فرماندهی که حالا و هر زمانی می‌توانیم ادعا کنیم، هرچه در صنعت دفاع موشکی داریم، مرهون خدمات و فکر اوست. حسن تهرانی‌مقدم، در سال‌های جبهه و جنگ هم حضور فعالی داشت، در سال 60 بعد از ارائه طرح ساماندهی آتش پشتیبانی (خمپاره‌اندازها) توسط حسن تهرانی‌مقدم، محسن رضایی فرمانده وقت کل سپاه پاسداران در نامه‌ای خطاب به فرماندهان قرارگاه قدس، نصر، فجر و فتح سپاه نوشت: «برادر حسن مقدم به‌عنوان فرمانده پشتیبانی‌کننده آتش‌های خمپاره‌ای سپاه معرفی می‌شوند؛ لازم است با او همکاری کنید.» این‌طور بود که تهرانی‌مقدم 22 ساله به فرماندهی در یکی از مهم‌ترین حوزه‌های جنگی رسید. 21  اسفندماه 1363 اولین موشک ایران به کرکوک شلیک شد.


حسین خرازی  |  ۱۳۳۶


«با جدیت هرچه تمام‌تر جلوی فساد‌ها را بگیرید.» حسین خرازی، در بخشی از وصیتنامه‌اش به اشاعه فساد و فحشا در جامعه اشاره می‌کند و می‌خواهد با جدیت جلوی آنها گرفته شود. خرازی متولد 1336 در محله کو‌کلم اصفهان است، بعد از سربازی در قامت یک پاسدار به جبهه‌های غرب رفت و با ضدانقلاب به مبارزه پرداخت. بعد از آن به خواست خودش راهی جبهه‌های جنوب شد و در اولین خط‌دفاعی مقابل عراقی‌ها در منطقه دارخوین حدود نه ماه با کمترین امکانات مقاومت و نیروهای دلاوری تربیت کرد. در سال 1360 پس از آزادسازی بستان به تیپ امام حسین(ع) رسمیت داد که بعدها با رشادت‌ها و جانفشانی‌های نیروها، این تیپ به لشکر امام حسین(ع) ارتقا یافت. او در عملیات‌های مختلفی حضور داشت و در عملیات خیبر یکی از دستانش را از دست داد. فرمانده 29ساله لشکر امام حسین(ع) زیر آتش سنگین توپخانه دشمن وقتی خودش برای رفع کمبود مواد غذایی و امکانات نیروها دست به کار شده بود، در سال 65 به شهادت رسید.


احمد کاظمی  |  ۱۳۳۷


ما حاج‌احمد را با گریه‌ای که برای رفقای شهیدش می‌کرد به یاد داریم اما جوانی پرماجرای احمد کاظمی برای همه جذاب است. احمد 17ساله به لبنان می‌رود و در اردوگاه‌های آموزشی فلسطینی‌ها قبل از انقلاب وارد و در جنوب لبنان مستقر می‌شود، فلسطینی‌ها را نقد می‌کند که اگر مبتنی ‌بر مکتب دفاعی اسلام و آموزه‌های دینی حرکت نکنند، پیروز نخواهند شد. احمد کاظمی در ایام حضورش در جبهه‌ها و در جوانی، فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، فرماندهی لشکر 8 نجف و فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع) را برعهده داشت. بعد از جنگ نیز این فرمانده جوان ایام جنگ، فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و فرماندهی نیروی هوایی و نیروی زمینی سپاه را به عهده گرفت. او سه ماه بعد از قبول مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی سپاه، در سال 84 بر اثر سقوط هواپیما به شهادت رسید.


سیدحسین علم‌الهدی  |  ۱۳۳۷


«وقتی خبر شهادت سیدحسین علم‌الهدی را شنیدم، اولین چیزی که به ذهنم آمد، شهادت حافظان قرآن درصدر اسلام بود.» این توصیفی است که رهبر انقلاب از سیدحسین علم‌الهدی بعد از شهادتش دارد. فعالیت‌های پیش از انقلاب سیدحسین را که کنار بگذاریم، بعد از انقلاب اسلامی او در سال 1358، یعنی در 19سالگی، معاون آموزش سپاه خوزستان شد، بعد از آن هم عضو شورای فرماندهی سپاه خوزستان شد. بعد از آغاز جنگ علم‌الهدی فرماندهی سپاه هویزه را برعهده گرفت و درنهایت در 16 دی 1359، در هویزه به شهادت رسید و قرآن روی سینه‌اش وسیله شناسایی او شد؛ چراکه تانک با عبور از روی پیکر او شناسایی را سخت کرده بود.
 

حسین دهقان  |  ۱۳۳۵


حسین دهقان هم از آن فرماندهان جوانی است که ورای مسئولیت‌های بعد از انقلابش که شامل وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح، معاونت رئیس‌جمهور، رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران، جانشینی وزارت دفاع و... می‌شود، در دوران دفاع مقدس هم حضور فعال داشته است و علی‌رغم سن پایین و جوانی در آن ایام، فرماندهی رده‌های مختلف سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را در کارنامه دارد. فرماندهی نیروی هوایی سپاه که اولین یگان بهره‌بردار از موشک‌های زمین به زمین در مجموعه نیروهای مسلح بود، یکی از مسئولیت‌های خاصی بود که در ایام دفاع مقدس برعهده دهقان قرار داده شده بود.


محمد‌ابراهیم همت  |  ۱۳۳۴


فکر می‌کنم دوران راهنمایی بود که تصویرش را روی دیوار اتاق بسیج مدرسه‌مان دیدم. تصویر دلخراشی از شهادتش بود، سری که... بگذریم. سردار خیبر، محمدابراهیم همت، فرمانده جوان جنگ، در ابتدای آغاز هشت سال دفاع مقدس به دستور محسن رضایی فرمانده وقت سپاه پاسداران موظف شد به همراه حاج‌احمد متوسلیان تیپ محمد رسول‌الله را تشکیل دهند. اولین مسئولیت جدی و فرماندهی او در جریان عملیات فتح‌المبین بود که بخشی از عملیات به عهده او گذاشته شد. در بیت‌المقدس نیز معاون تیپ محمدرسول‌الله بود و نقش بسزایی در آزادسازی خرمشهر داشت. بعد از بازگشت از لبنان، در کسوت فرماندهی تیپ محمدرسول‌الله، عملیات رمضان را هدایت کرد. فرماندهی قرارگاه ظفر و مسئولیت سپاه یازدهم قدر که شامل لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله، لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ۵ نصر و تیپ ۱۰ سیدالشهدا بود، از دیگر مسئولیت‌های این فرمانده 27ساله بود. در عملیات خیبر سر از تنش جدا کردند و به شهادت رسید. محسن رضایی در مصاحبه‌ای درباره همت می‌گوید: «اولین باری که در جنگ به کسی عنوان «سیدالشهدا» دادند، در همین خیبر و برای حاج‌همت بود.»


علی شمخانی  |  ۱۳۳۴


از اولین پایه‌گذاران سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران و فرمانده سپاه خوزستان در هشت سال دفاع مقدس بود. این خلاصه‌ای از فعالیت‌های شمخانی در هشت سال دفاع مقدس است. نامه‌ای از او که در روزهای اول جنگ خطاب به مسئولان نوشته شده است، هم فضای رسانه‌ای جالبی را ایجاد کرده است. او در این نامه خطاب به مسئولان کشور نوشته است: «به داد ما برسید؛ این چه سازمان رسمی شناخته‌شده‌ای است که اسلحه انفرادی ندارد، نیروهای شهادت‌طلب پاسدار را آموزش ندادید، مسامحه کردید، چوبش را از خدای عزوجل می‌خورید و خواهید خورد. چه باید بگویم که شاید شما را به تحرک وا بدارد. این را بگویم که از ۱۵۰ پاسدار خرمشهر تنها ۳۰ نفر باقی مانده، بگویم که ما می‌توانیم با 30 خمپاره، خونین‌شهر را برای سه ماه نگه داریم و امروز 30 تفنگ نداریم و حال آنکه سازمان‌های غیررسمی با امکانات فراوان بر ما آن می‌رانند که باید برانند.»


محمدعلی جعفری  |  ۱۳۳۶


فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یکی‌دیگر از فرماندهان جوان روزهای جنگ تحمیلی بود. محمدعلی جعفری، در مبارزات پیش از انقلاب فعالیت جدی داشت و حتی به زندان هم رفت. بعد از انقلاب اسلامی، جعفری در سال 60 به عضویت سپاه درآمد و عازم جبهه‌ها شد. او تا پایان جنگ به صورت پیوسته و به‌عنوان فرمانده قرارگاه‌های عملیات غرب و جنوب مشغول بود و معاونت عملیات سپاه سوسنگرد و فرماندهی‌ تیپ عاشورا، قرارگاه قدس و قرارگاه نجف بخشی از فعالیت‌های او در سال‌های جنگ تحمیلی است، البته نقطه برجسته کارنامه جنگی‌اش مشارکت در عملیات کربلای٤ و ٥ است که منجر به مجروح‌شدنش شد. بعد از جنگ محمدعلی جعفری، مسئولیت فرماندهی نیروی زمینی سپاه، فرماندهی قرارگاه ثارالله تهران و فرماندهی سپاه پاسداران را برعهده گرفت.


قاسم سلیمانی  |  ۱۳۳۵


قاسم سلیمانی یکی‌دیگر از فرماندهان جوان جنگ تحمیلی بوده است. او متولد اسفند 1335 است و در ایام جنگ در عملیات‌های فتح فاو، کربلای ۴ و ۵ و همچنین تک‌شلمچه حضور داشته است. او در ابتدای انقلاب برای مبارزه با جدایی‌طلبان به مهاباد رفته بود، پس از بازگشت از غرب به ریاست پادگان قدس سپاه در کرمان منصوب شد. پس از آن و با آغاز جنگ تحمیلی به آموزش چندین گردان از سپاهیان کرمان پرداخت و به‌عنوان فرمانده لشکر 41 ثارالله کرمان به همراه نیروهایش عازم جبهه‌ها شد. این پایان فعالیت‌های سلیمانی نبود. سردار پس از جنگ به مبارزه با اشرار در کرمان پرداخت و از سال ۱۳۷۶ همزمان با اوج‌گیری طالبان در افغانستان به فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد.


حمید باکری  |  ۱۳۳۴


«امام باید فقط فکر کند. ما دست‌های امامیم و هر فکری کرد، ما باید عمل کنیم.»؛ این جمله‌ای است که همسر حمید باکری از او نقل می‌کند. حمید باکری سال 55 به خارج از کشور می‌رود تا درس بخواند، اما ابتدا به ترکیه و بعد به سوریه می‌رود تا دوره‌های چریکی را بگذراند، از آنجا به آلمان می‌رود و در دانشگاه نام‌نویسی می‌کند، اما به محض عزیمت امام به پاریس، او هم به فرانسه می‌رود. بعد از پیروزی انقلاب به ایران آمده و به عضویت سپاه پاسداران درمی‌آید. او در عملیات پاکسازی منطقه سرو و آزادسازی مهاباد، پیرانشهر و بانه و سنندج نقش مهم و اساسی داشت. با شروع جنگ عازم جبهه آبادان شد و فرماندهی خط‌مقدم ایستگاه 7 آبادان را به عهده گرفته و به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت. در عملیات بیت‌المقدس فرمانده گردان تیپ نجف اشرف بود. در عملیات «مسلم بن‌عقیل» به‌عنوان مسئول خط تیپ عاشورا حضور داشت و بعد هم به‌عنوان فرمانده تیپ حضرت ابو‌الفضل‌(ع) منصوب شد.


محمد جهان‌آرا  |  ۱۳۳۳


قرار بر این باشد حماسه‌ای از جنگ به زبان شعر و موسیقی یادآوری شود، «ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته» از اولین‌هایی است که به ذهن خطور می‌کند. محمد جهان‌آرا متولد 1333 بعد از پیروزی انقلاب تمام تلاش خود را برای ایجاد سپاه خرمشهر به کار بست. در آن شرایط حساس پس از انقلاب این جوان 25ساله به فرماندهی سپاه خرمشهر برگزیده شد. آغاز جنگ از جبهه جنوب و آغاز رشادت‌های مثال‌زدنی این فرمانده جوان باعث شد تا بعد از یک‌سال مقاومت این بار و در 27 سالگی به فرماندهی سپاه اهواز و سرپرستی ستاد منطقه هشت سپاه منصوب شود، آن هم در ایام آغاز جنگ تحمیلی که مدیریت مناطق جنگ‌زده کاری بسیار سخت بود. این فصل تازه‌ای از خدمات محمد به ملت بود، درنهایت و پس از رشادت‌های فراوان در سال شصت این فرمانده جوان، بر اثر سانحه هوایی در راه تهران به همراه سرلشکر فلاحی جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش، سرتیپ نامجو وزیر دفاع، سرتیپ فکوری جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش و شهید یوسف کلاهدوز قائم‌مقام فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به شهادت رسید.


غلامعلی رشید  |  ۱۳۳۲


متولد 1332 در دزفول و فرمانده فعلی قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. در توصیف اقدامات و فعالیت‌های این فرمانده جوان ایام جنگ باید این نکته را ذکر کرد که او در کنار محسن رضایی، سیدیحیی صفوی، علی شمخانی و حسن باقری از فرماندهان اصلی و تصمیم‌گیر به شمار می‌رفته است.
او پیش از جنگ جانشین و مسئول اطلاعات عملیات سپاه دزفول بود و در 27، 28 سالگی در عملیات‌های طریق‌القدس و بیت‌المقدس مسئولیت فرماندهی را برعهده داشت. معاون اطلاعات و عملیات ستادکل نیروهای مسلح، جانشین رئیس ستادکل، فرمانده قرارگاه مرکزی خاتم‌الانبیاء(ص) مسئولیت‌های غلامعلی رشید پس از جنگ است.


احمد متوسلیان  |  ۱۳۳۲


«ایستاده در غبار» را که چند‌باری از ابتدا تا انتها با دقت ببینیم و صدای خود حاج‌احمد را بشنویم، بخش بزرگی از وصف این فرمانده جوان سال‌های جنگ را می‌فهمیم. احمد متوسلیان بعد از انقلاب ابتدا به تاسیس کمیته انقلاب اسلامی محل خود همت گمارد و پس از آن هم بعد از شکل‌گیری سپاه پاسداران و پیوستن به آن به سازماندهی نیروها در سپاه پرداخت. پس از شورش‌های غرب کشور داوطلبانه عازم این مناطق شد و بعد از آزاد‌سازی سنندج و جاده پاوه-کرمانشاه، فرماندهی سپاه پاوه به این جوان 26ساله سپرده شد. بعد از این و با آزادسازی مریوان، مسئولیت سپاه مریوان را برعهده گرفت. به همراه بروجردی در جبهه‌های جنوب حاضر شد و عملیات الی بیت‌المقدس با فرماندهی احمد متوسلیان از منطقه دارخوین به سمت جاده اهواز–خرمشهر آغاز شد. در سال 61 این فرمانده جوان به همراه هیاتی سیاسی و نظامی راهی لبنان شد و در جریان همین سفر توسط نیروهای اسرائیلی ربوده ‌شد.


سید‌یحیی رحیم‌صفوی  |  ۱۳۳۱


در سال‌های انقلاب به همراه علی صیاد‌شیرازی نیروهای انقلابی اصفهانی را سازماندهی می‌کردند. دوران دانشجویی خود را در رشته زمین‌شناسی دانشگاه تبریز سپری کرد. در همین ایام به همراه مهدی باکری تشکل‌های دانشجویی را سازماندهی کردند و در تجمعات تبریز هم حاضر بود. در همین روزها و تجمعات از ناحیه پا مورد‌اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد. در ایام پیش از جنگ او مسئول عملیات سپاه اصفهان بود و با آغاز جنگ تحمیلی نیز جزء فرماندهان جنگ بود، عملیات فتح‌المبین از عملیات‌هایی است که او در 30 سالگی به‌عنوان فرمانده در آن حضور داشت. رحیم‌صفوی بین سال‌های ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۵ فرمانده نیروی زمینی سپاه بوده‌ است. او سپس بین سال‌های ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۶ قائم‌مقام فرمانده کل سپاه بود، تا آنکه در ۱۳۷۶ به فرماندهی کل سپاه پاسداران رسید.

این اسامی و اطلاعات بخشی از فرماندهان جوان دوران هشت‌سال دفاع   مقدس است که با همت و جسارت جوانی و اعتمادی که از سوی مسئولان ارشد مملکت همچون امام و مقام معظم رهبری به آنها شد، توانستند گام‌های بزرگی در جهت حفظ خاک میهن عزیزمان بردارند و اقدامات و نوآوری‌های شگرفی در دورانی که اوج محرومیت و نبود امکانات و تحریم‌های بین‌المللی بود، ایجاد کنند. این معرفی و نگاه به سیره و سبک زندگی و مدیریت این بزرگان می‌تواند امروز و سال‌ها بعد از جنگ تحمیلی، ما را در جنگ اقتصادی و رسانه‌ای و... یاری دهد و کلید‌رمز آن هم اعتماد به جوانان و سپردن پست‌های کلیدی و مدیریت به جوانان و روحیه جوانی آنهاست.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۷
اعظم سادات سرآبادانی

 

عبدالله میثمی در یکی از سخنرانی‌هایش برای رزمندگان اسلام گفت: «برادران! پیشروی و عقب‌نشینی در خاک، شکست و پیروزی نیست، حقیقت پیروزی، وحدت و انسجام؛ و حقیقت شکست، اختلاف ماست. اگر خدای ناکرده به واسطه حرف‌های اختلاف‌انگیز، رزمندگان در کارشان سست شوند، تمام عواقب و گناهان آن به گردن ماست.»
زمان تقریبی مطالعه : 9 دقیقه

 

 شهید عبدالله میثمی


سال ۱۳۳۴ در شهر اصفهان متولد شد. تولد او مصادف با شب ولادت حضرت امیرالمؤمنین (ع) بود. پدرش برای نامگذاری او به قرآن تفأل کرد، نام او را «عبدالله» گذاشتند. دوران کودکی و نوجوانی را سپری کرد و در دوره دبیرستان، همزمان با تحصیل، در کنار پدرش مشغول به کار شد. از نوجوانی شور و علاقه خاصی به مسائل مذهبی و ترویج و تبلیغ علوم دینی داشت و شاید همین انگیزه او را در مسیر فراگیری دروس حوزوی و ورود به قبلیه روحانیت و طلبگی قرار داد.

عبدالله در کنار کسب علوم دینی به اتفاق چند تن از دوستانش در مسجد محل، انجمن دینی و خیریه، «هیأت حضرت رقیه (ع)»، کلاس‌های آموزش قرآن و صندوق قرض‌الحسنه را پایه‌گذاری کرد و عملاً مسئولیت ارشاد دوستان هم‌سن و سال خود را بر عهده گرفت و قرآن و مسائل سیاسی روز را به آنها تعلیم داد. به تدریج همین محافل دوستانه به جلسات مخفی تبدیل شد. در این زمان بیشتر توجه و تلاش عبدالله و دوستانش به پخش اعلامیه، کتاب و تبیین اهداف مبارزاتی و شخصیت حضرت امام خمینی (ره) و افشای خیانت‌های رژیم شاهنشاهی نسبت به اسلام و مسلمین بود. سرانجام پس از چند سال تحصیل حوزوی و تبلیغ و ترویج احکام الهی، در سال ۱۳۵۳ به همراه برادر شهیدش (حجت‌الاسلام رحمت‌الله میثمی) و چند تن دیگر از دوستانش، به قم هجرت کردند و در مدرسه «شهید حقانی» ساکن شد و به تعلیم و تربیت و تکمیل دروس دینی پرداخت.

عبدالله که در کنار درس به مبارزه با رژیم نیز مشغول بود، با خیانت یکی از منافقان، تحت تعقیب قرار گرفت و به همراه چند طلبه دیگر در همین سال دستگیر و راهی زندان شد.
در زندان با وجود آنکه شکنجه‌های فراوانی را تحمل کرد، ذره‌ای نرمش نشان نداد و با تجاربی که داشت محیط زندان را به کلاس درس تبدیل کرد و در حالی که از محضر بعضی از روحانیون کسب فیض می‌کرد، به اتفاق سایر زندانیان هم‌بند به تحقیق و مطالعه‌ی علوم و معارف قرآن و نهج‌البلاغه پرداخت.

او تعالیم قرآن را به زندانیان آموزش می‌داد و این حرکت‌ها در روحیه زندانیانی که تحت تأثیر گروهک‌های ملحد و منافق بودند، تأثیر به سزایی داشت. شهید میثمی که ۳۰ ماه از عمر پرثمرش را در زندان ستم‌شاهی به سر برده بود، در سال ۱۳۵۷ به دنبال مبارزات قهرمانانه‌ی ملت رشید ایران به رهبری حضرت امام خمینی (ره) از زندان آزاد شد و پس از رهایی، با روحیه‌ی انقلابی خود در جهت به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از اهدای هر آنچه که در توان داشت، کوتاهی نکرد.

با پیروزی انقلاب اسلامی، جهت ادامه تحصیل به حوزه علمیه قم رفت و از محضر استادان کسب علم کرد. سپس در کنار دوست دیرینه‌اش روحانی شهید، «مصطفی ردانی‌پور» و برای یاری رساندن به این نهضت امام خمینی (ره)، مدتی را در کردستان گذراند و از آنجا به دنبال تشکیل سپاه در یاسوج، به آن شهر رفت، تا در کنار پاسداران به سازماندهی و ارشاد عشایر محروم بپردازد. او که بعد از آزادی از زندان، با سابقه سیاسی قبلی خود می‌توانست در بسیاری از جاهای حساس کشور نیرویی کارآمد باشد، ولی گمنامی را برگزید و بدون نام و شهرت و آوازه، با هدف رشد و اعتلای اسلام، در هر نقطه از سرزمین اسلامی خالصانه خدمت کرد.

این روحانی در مدت حضور در استان کهگیلویه و بویراحمد سهم بزرگی در تأمین امنیت و ثبات این منطقه عشایری داشت و تلاش‌های فراوانی برای کمک و رسیدگی به مستمندان و خانواده‌ی شهدا به کار بست. او علاوه بر خدمت در سپاه، در تشکیل بسیاری از نهادهای انقلاب اسلامی در استان کهگیلویه و بویراحمد نقش بارزی داشت و همواره مورد مشاوره‌ی مسؤولین استان قرار می‌گرفت. پس از ۳۰ ماه خدمت و تلاش شبانه‌روزی در آن منطقه‌ی محروم، از سوی نماینده‌ی حضرت امام (ره) در سپاه، به عنوان «مسؤول دفتر نمایندگی حضرت امام (ره)» در منطقه‌ی نهم (فارس، بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد) منصوب شد.

از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران، عبدالله جنگ را یک نعمت بزرگ و یک سفره‌ی گسترده‌ی الهی می‌دانست و معتقد بود که هرکسی بیشتر بتواند در جنگ شرکت کند، از این سفره‌ی الهی بیشتر بهره برده است. برای همین در بسیاری از مناطق عملیاتی حضور فعال داشت و یکی از آن صحنه‌ها این بود که برادرش در مقابل چشمانش در تپه‌های شهید صدر به شهادت رسید.

به تأسی از حضرت امام (ره) و رهبر و مقتدایش معتقد بود که جنگ در رأس همه‌ی امور است و بقیه‌ی مسائل در مرحله‌ی بعد. بنابراین بسیار مشتاق بود که همیشه در جبهه بماند، تا اینکه از طرف حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین شهید محلاتی، «نماینده محترم حضرت امام (ره) در سپاه» به «مسئولیت نمایندگی امام (ره) در قرارگاه خاتم‌الانبیاء (ره)» که قرارگاه مرکزی و هدایت کننده تمامی نیروهای سپاه و بسیج و سایر نیروهای مردمی بود برگزیده شد، تا با حضور در میان برادران سپاهی، بسیجی و ارتشی، شمع محفل رزمندگان و مایه قوت قلب آنان باشد.

حجت‌الاسلام میثمی که با علاقه و عشق بی‌نظیر این سنگر را انتخاب کرده بود، در آن شرایط حساس در کنار فرماندهان و رزمندگان، توانست نقش مهمی را در انسجام نیروها و رشد معنویات در جبهه ایفا کند. سخن او همواره و بخصوص در خطوط مقدم نبرد و شب‌های عملیات الهام‌بخش رزمندگان و مسؤولان جنگ بود. او حتی برای زیارت خانه خدا هم حاضر نبود، لحظه‌ای جبهه‌های نبرد حق علیه باطل را ترک کند، چرا که معتقد بود جبهه اجر زیارت خانه‌ی خدا را هم دارد.

وی همواره در میدان جهاد حاضر بود و یار و یاور رزمندگان اسلام به شمار می‌رفت. تکلیف دینی در نزد او بر همه چیز مقدم بود. بصیرت و آگاهی او در آن شرایط سخت، گره‌گشا بود، اخلاص و تقوای او امید را در دل‌ها زنده می‌کرد و تبسمش یأس و نومیدی آنان را می‌زدود. او در بسیاری از صحنه‌ها پیشتاز بود. دلسوزی، ایمان و علاقه‌اش به حضرت امام (ره) و انقلاب، او را پذیرای همه‌ی سختی‌ها کرده بود. حجت‌الاسلام میثمی در کوران حوادث انقلاب و جنگ بر این نکته تأکید می‌کرد که وقتی انسان برای خدا کار کند، هرچند هم آن کار کوچک باشد، چنان نمود دارد که اصلاً خودش هم باور نمی‌کند.

کار کردن در راه خدا و خدمت به بندگان برایش به مثابه‌ی عبادت و از همه چیز شیرین‌تر بود. زیرا فعالیت و تلاش برای رضای خدا را معراج خود می‌دانست و در حقیقت، تعالی و رسیدنش به کمال معنوی، نتیجه‌ی همین اخلاص و عشق به خدمت‌گزاری بود. او هر آنچه داشت، در طبق اخلاص نهاده بود و برای احیای دین خدا و ارزش‌های متعالی سر از پا نمی‌شناخت.ایثار و از خود گذشتگی او به حدی بود که در همه حال، برای سپاهیان اسلام، نمونه و الگو بود. اعتقاد راسخ و روح باصفایش که در مراحل مختلف زندگی، به ویژه در دوران زندان، صیقل یافته بود، از او انسانی وارسته ساخته بود، که جز در وادی سالکان طریق عشق و مخلصان درگاه معبود، نمی‌توان چنین یافت. عبدالله همواره مسؤولیت عظیم فرماندهان و نیروهای رزمنده و امانت سنگین و بار مسئولیت شهدا را یادآوری می‌کرد و می‌گفت:
«خدا می‌داند اگر پیام شهدا و حماسه‌های آنها را به پشت جبهه منتقل نکنیم، گنهکاریم.»

این عالم وارسته و روحانی مبارز که با درک تکلیف و شناخت زمان، خدمت در جبهه‌ها را بر همه چیز ترجیح داده بود، به رزمندگان گوشزد می‌کرد: «اگر به خاطر مشکلات و به اسم پایان مأموریت و غیره بخواهیم برگردیم، نوعی سقوط است. برادران پیوسته از خدای خود بخواهید که توفیق ادامه‌ی نبرد را از ما نگیرد. خدا می‌داند روز قیامت وقتی روزهای جبهه‌مان را ببینیم و روزهای مرخصی را هم ببینیم، گریه خواهیم کرد که ای کاش مرخصی نرفته بودیم.»

حجت‌الاسلام میثمی که در فراز و نشیب‌های انقلاب و جنگ، وظیفه‌ی خود را خوب می‌شناخت و با حضور مستقیم در جبهه‌ها و خطوط مقدم، سند زنده‌ی عمل به تکلیف و همراهی روحانیت با فاتحان میادین رزم را به نمایش می‌گذاشت، در یکی از سخنرانی‌هایش برای رزمندگان اسلام گفت: «برادران! پیشروی و عقب‌نشینی در خاک، شکست و پیروزی نیست، حقیقت پیروزی، وحدت و انسجام و حقیقت شکست، اختلاف ماست. اگر خدای ناکرده به واسطه حرف‌های اختلاف انگیز ما، رزمندگان در کارشان سست شوند، تمام عواقب و گناهان آن به گردن ماست.»

این روحانی مبارز و فداکار آنگاه که می‌دید رزمندگان و فرماندهان، برای دفاع از اسلام به شهادت می‌رسند و مزد جهاد را دریافت می‌کنند، می‌گفت: «خدا می‌داند که من این روزها دارم زجر می‌کشم، چرا که می‌بینم برادران ما چه زیبا به پیشگاه خدا می‌روند. خدا نکند که عاقبت ما، جور دیگری باشد.»

سرانجام همان‌طور که در شب دوم عملیات کربلای ۵ به دوستان گفته بود: «من در این عملیات اجر خودم را از خدا می‌گیرم.»هنگامی که در تاریخ روز نهم بهمن ماه سحرگاهان، آن زمان که دلباختگان جمال محبوب، برای مناجات با خدای خویش آماده می‌شد، وعده الهی تحقق یافت و در منطقه عملیاتی «کربلای ۵»، از ناحیه‌ی سر مورد اصابت ترکش قرار گرفت و بعد از سه روز ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۶۵ مطابق با دوم جمادی‌الثانی که مصادف با شب شهادت حضرت زهرا (ع) بود که به شهادت رسید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۵
اعظم سادات سرآبادانی

 

یک روز قبل از شهادتش، در خانه به من گفت: شاید فردا نباشم. گفتم این چه حرفی است الان که هستیم و قرار نیست اتفاقی بیفتد. غافل از اینکه همان فردایش در خیابان برادرم را با گلوله به شهادت رساندند و خبر شهادتش را ساعت 4 صبح به ما دادند.
زمان تقریبی مطالعه : 9 دقیقه

 

 شهید انقلاب عبدالله رسولی

 دقیقاً یک ماه بیشتر از پیروزی انقلاب اسلامی نگذشته بود که عبدالله رسولی را در منطقه پامنار به شهادت می‌رسانند. شهید رسولی که قبل از پیروزی انقلاب از خدمت سربازی خارج شده بود پس از پیروزی انقلاب وارد کمیته شد و حضوری فعال در کمیته داشت. او آن روز‌ها ۱۸ سال بیشتر نداشت و خودش را برای خدمت در نظام اسلامی مهیا می‌کرد. شهید رسولی مثل هزاران جوان در آن دوران، آرمان‌های اسلامی و انسانی زیادی داشت و برای برقراری این آرمان‌ها تلاش بسیاری می‌کرد. در آخر شهید عبدالله رسولی در ظهر ۲۱ اسفند ۱۳۵۷ در حالی که مشغول خدمت به مردم در منطقه پامنار بود، با گلوله دو موتورسوار به شهادت می‌رسد. شهید رسولی همانند دیگر شهدای انقلاب جانش را برای نظام اسلامی فدا کرد و برای همیشه نامش را در تاریخ کشور جاودانه ساخت. زهرا رسولی، خواهر شهید در گفت‌وگو با «جوان» گذری به دوران کودکی و روز‌های گذشته می‌کند و از خاطرات و یاد‌های برادر شهیدش می‌گوید. خاطراتی که هیچ‌گاه برای آن‌ها رنگ کهنگی نمی‌گیرد و هر سال با آمدن دهه فجر و روز پیروزی انقلاب آن‌ها را بیشتر از هر زمان دیگری یاد برادرشان می‌اندازد.

برادرتان به لحاظ مسائل تربیتی و عقیدتی در چه فضایی رشد و پرورش یافتند و خانواده چه نقشی در این میان داشتند؟
پدرمان خدابیامرز فردی مذهبی و معتقد بود که به لحاظ نماز و روزه ما را هم مقید بار آورد. پدر و مادرم خودشان نماز و روزه‌های‌شان را به‌جا می‌آوردند و به ما هم خیلی سختگیری نمی‌کردند، ولی باز در ماه رمضان مراقب بودند که ما روزه‌های‌مان را بگیریم و همچنین در طول روز حواس‌شان به نماز خواندن‌مان بود تا نمازمان یادمان نرود یا قضا نشود. ما هم دیگر بدون گفتن کسی نماز و روزه‌های‌مان را به‌جا می‌آوردیم و حواس‌مان به مسائل مذهبی‌مان بود. خانواده بی‌قید و بندی نبودیم و ما هم از همان کودکی با مسائل دینی آشنا شدیم. من و خواهرهایم بدون هیچ اجباری از همان سن کم حجاب‌مان را گرفتیم و به آن پایبند بودیم. برادر شهیدمان هم همین‌طور با مفاهیم دینی رشد کرد و بزرگ شد و طوری نبود که بگوییم با این مسائل غریبه بود. عبدالله دو سال از من بزرگ‌تر بود و کاملاً به نماز و روزه‌اش مقید بود و نسبت به مسائل مذهبی حساسیت‌هایش را داشت.

در خانواده چند فرزند بودید؟
ما سه خواهر و سه برادر بودیم که آقاعبدالله از میان فرزندان به شهادت رسید. ما خانواده‌ای معمولی مثل بقیه بودیم فقط چیزی که آن زمان خیلی مشهود بود دورهم بودن خانواده‌ها و صمیمیت بین اعضای خانواده بود. فضا خیلی گرم و صمیمی بود و همه راحت بودند و بودن در کنار هم یکی از باارزش‌ترین مسائل زندگی‌مان بود.

فضای خانواده‌تان سیاسی بود که بخواهید در داخل خانه درباره مسائل سیاسی صحبت کنید؟
پدرم خیلی درباره مسائل سیاسی صحبت نمی‌کرد، ولی ما زمان انقلاب با شرکت در راهپیمایی‌ها حضوری فعال در مبارزات انقلابی داشتیم. پدرم فعالیت‌هایش را داشت، ولی بر زبان نمی‌آورد. ایشان زمان تشییع پیکر آیت‌الله طالقانی خیلی فعال بود و سر خاکشان رفت. استدلال پدرم از حرف نزدن این بود که اگر چیزی بگوید ممکن است روی ما که کم سن و سال بودیم تأثیر بگذارد و آن وقت شاید بلایی سرمان بیاید.

آیا از فعالیت‌های ساواک ترس و واهمه‌ای داشتید؟
زمانی که مبارزات انقلابی به اوج خود نرسیده بود ما مدرسه می‌رفتیم و خیلی در جریان اتفاقات نبودیم. زمان پیروزی انقلاب دیگر فعال شدیم و در تظاهرات‌ها شرکت می‌کردیم. وقتی به تظاهرات می‌رفتیم پدرم می‌گفت: مراقب باشید بلایی سرتان نیاید و ما هم می‌گفتیم همه مردم رفته‌اند و ما هم باید برویم.

برادرتان در دوران مدرسه چطور دانش‌آموزی بودند؟
در درس خواندن دانش‌آموزی معمولی بود، ولی در مسائل اخلاقی تفاوت‌هایی با دیگران داشت. خاطرم هست آن زمان در مدارس به دانش‌آموزان تغذیه می‌دادند و مدیر مدرسه مقداری از تغذیه بچه‌ها را برای خودش برمی‌داشت. برادرم از این موضوع مطلع می‌شود و یک روز بچه‌ها را جمع می‌کند تا خورده شدن حق دانش‌آموزان را به بقیه بگوید. خیلی مخالف پایمان شدن حق کسی بود و نمی‌توانست تحمل کند حق مظلوم از بین برود. در کار‌های دیگر زندگی‌اش هم همین روحیه را داشت و مراقب بود حق کسی پایمال نشود. به نظرم وجود چنین روحیاتی ایشان را به سمت فعالیت‌های انقلابی سوق داد. آن زمان می‌دید که حق مردم خورده می‌شود و او هم نمی‌توانست ساکت بنشیند و کاری کند. از همان دوران ابتدایی چنین روحیه‌ای داشت و نمی‌توانست زورگویی کسی را ببیند. ما گاهی اوقات نگرانش می‌شدیم که شاید با کارهایش برایش در مدرسه دردسر ایجاد شود یا او را اخراج کنند، ولی آقاعبدالله بدون توجه و ترس کار خودش را می‌کرد. آن زمان در ماه محرم برای هیئت کمک می‌کرد. بچه‌ها برای خودشان هیئت داشتند و ایشان ماه محرم خیلی فعال بود. آن زمان جوانان و نوجوانان در کار‌های مذهبی خودساخته بودند و خودشان از روی اعتقاد قلبی و از روی ایمان‌شان و از ته دل فعالیت داشتند.

در خانه چطور بچه‌ای بودند؟
در خانه خیلی آرام، مهربان و بامحبت بود. همیشه همدم و همیارمان بود و با ما صحبت و درد دل می‌کرد. آزارش به کسی نمی‌رسید و همه دوستش داشتیم. در مهر ۵۷ به خدمت سربازی رفت و دقیقاً از همان زمان اولین جرقه‌های انقلابی‌گری در وجودش زده شد. وقتی که امام فرمود: ارتشی‌ها از پادگان فرار کنند او هم فرار کرد و در ارتش نماند. بعد از انقلاب هم عضو کمیته شد و به صورت مستمر در کار‌های انقلابی حضور داشت. یک بار هم خدمت امام خمینی (ره) رسید و ایشان را از نزدیک ملاقات کرد. در کمیته منطقه پامنار و سرچشمه بود و در همین منطقه هم گلوله خورد و به شهادت رسید.

در کدام قسمت ارتش خدمت می‌کرد؟
آقاعبدالله برای کار به گارد رفته بود و همان سه ماه اول حضورش به تظاهرات انقلابی خورد. آن زمان می‌گفتند که به نیرو‌ها اسلحه می‌دهند تا مردم خودشان را بکشند که برادرم زیر بار این حرف‌ها نمی‌رفت و می‌گفت: من هیچ‌وقت چنین کاری را نخواهم کرد. می‌گفت: هیچ‌گاه روبه‌روی هموطنانم و برادرانم نخواهم ایستاد و هیچ وقت رو به آن‌ها اسلحه نمی‌گیرم و به کسی آسیب نمی‌زنم. به خاطر همین از ارتش فرار کرد و بعد از انقلاب وارد کمیته شد. هنوز به گرفتن سردوشی نرسیده بود که از آنجا بیرون آمد. زمانی که به ارتش رفت کمی اطلاعات پیدا کرد و نسبت به مسائل کشور آگاهی‌اش بیشتر شد. اوایل مهر وارد ارتش شد و فکر کنم اواخر آذر بیرون آمد. هنوز دو ماهی تا پیروزی انقلاب مانده بود که دیگر در آنجا نماند.

آن زمان بیشتر نسبت به چه مسائلی انتقاد و اعتراض داشتید؟
ما می‌گفتیم مردم باید به حق خودشان برسند و زور بالای سرشان نباشد. آن زمان همه برای برقراری عدالت و یکدست شدن جامعه و حمایت از مستضعفین قیام کردند. برقراری عدالت در جامعه مهم‌ترین دغدغه و خواسته برادرم بود و نمی‌توانست وجود اختلاف طبقاتی در جامعه را ببیند. از زمان ورود به ارتش تا فرارش و پیروزی انقلاب و سپس شهادت خیلی زمان زیادی طول نکشید. تمام این اتفاقات در شش ماه اتفاق افتاد. ایشان اول پاییز وارد ارتش شد و آخر پاییز فرار کرد و ۲۱ اسفند هم به شهادت رسید. پدر و مادرم نگران تبعات فرار کردن برادرم بودند و به ایشان گفتند از پادگان فرار نکن، ولی شهید قبول نکرد و گفت: دیگر نمی‌توانم بمانم. می‌گفت: هر اتفاقی می‌خواهد بیفتد بگذارید بیفتد، چون من دیگر حاضر به کار کردن برای شاه نیستم. خدا را شکر یک ماه و نیم بعد رژیم عوض شد و مشکلی پیش نیامد.

از فضای داخلی ارتش و اتفاقات آنجا برای‌تان تعریف می‌کرد؟‌
می‌گفت: آنجا هم مثل خیابان‌ها شلوغ است و بسیاری از نیرو‌ها دیگر نمی‌خواهند خدمت کنند و به دنبال بیرون آمدن و فرار هستند. فضای غالب در ارتش در پاییز و زمستان ۵۷ طوری شده بود که بیشتر نیرو‌ها حاضر به خدمت نبودند. وقتی پدرم به برادرم گفت: امکان کشته شدنت وجود دارد گفت: اشکالی ندارد و چه چیزی بهتر از کشته شدن در راه دین برای آدم وجود دارد. آن زمان حرف تمام جوانان برقراری احکام دین در جامعه و برپایی عدالت بود.
همان‌طور که اشاره کردید برادرتان خودشان را برای شهادت هم آماده کرده بودند و واهمه و ترسی از خطرات مبارزه نداشتند.
یک روز قبل از شهادتش در خانه به من گفت: شاید من فردا نباشم. من گفتم این چه حرفی است الان که هستیم و قرار نیست اتفاقی بیفتد. غافل از اینکه همان فردایش در خیابان برادرم را با گلوله به شهادت رساندند و خبر شهادتش را ساعت ۴ صبح به ما دادند.

شهادت‌شان چطور اتفاق افتاد؟
در منطقه پامنار که محله شیفت‌شان بود صف قصابی بود و ایشان به همراه چند نفر دیگر برای نظم دادن به صف و خیابان می‌روند که دو موتورسوار نزدیک‌شان می‌شوند. یکی از دوستانش تا می‌خواهد بگوید مراقب باش، همان لحظه تیری به چشمانش شلیک می‌کنند. ساعت یک بعدازظهر این اتفاق می‌افتد و آقاعبدالله را به بیمارستان امیرکبیر می‌برند و در آخر ایشان به شهادت می‌رسند. به ما ساعت ۴ صبح خبر شهادتش را دادند. برای پدر و مادرم از دست دادن جوان‌شان خیلی سخت بود. آقاعبدالله هنگام شهادت ۱۸ سال بیشتر نداشت و برای همه‌مان خیلی سخت بود. آن روز‌ها غیر از ما خانواده‌های زیادی داغدار جوان و عزیزشان بودند و تنها ما نبودیم که جوان از دست داده بودیم. پدر و مادرم هم به خاطر دست یافتن به اهداف و آرمان‌هایی که برایش تلاش کرده و جوان‌شان را از دست داده بودند تمام سختی‌ها را تحمل می‌کردند و فقط می‌خواستند انقلاب به اهداف خودش برسد.

متوجه شدید آن دو موتورسوار چه کسانی بودند؟
روز‌های اول پیروزی انقلاب ترور‌های زیادی اتفاق می‌افتاد. هم از اعضای رژیم قبلی دست به ترور می‌زدند هم اعضای گروهک‌ها، نیرو‌های انقلابی و حزب‌اللهی را ترور می‌کردند. ما در آخر نفهمیدیم چه کسانی بودند و فقط گفتند دو موتورسوار از روبه‌رو به برادرم شلیک کردند و رفتند. آن زمان ترور‌های اینچنینی زیاد اتفاق می‌افتاد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۴
اعظم سادات سرآبادانی

 

در نیمه شب به آن کانال رفتم او را دیدم و وقتی او مرا دید، بلافاصله پشت بوته‌ها پنهان شد و بعداً من متوجه شدم که او بخاطر اینکه مبادا من او را از آنجا برگردانم، پشت بوته رفته بود.
زمان تقریبی مطالعه : 3 دقیقه

 

شهید احمد سلیمانی

 سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی در رابطه با یکی از هم‌رزمانش به نام احمد سلیمانی روایت می‌کند: دست تقدیر این بود که من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم و اگر بخواهم کلمه‌ای را اختصاصاً و حقیقتاً به عنوان مشخصه این شهید ذکر کنم، باید بگویم «انسان پاک» لایق این شهید بزرگوار است.

در واقع کسانی می‌توانند این مفهوم را داشته باشند که بعد از معصوم، به درجه‌ای از صالح بودن برسند. احمد علاقه ویژه‌ای به جلسات مرحوم آیت الله حقیقی داشت و در همان جلساتی که در مسجد کرمان برگزار می‌شد، به انقلاب اتصال پیدا کرد و حقیقتاً از همان دوران روح حاکم بر احمد روح شهادت بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این حس شدیدتر شد و او را یک انقلابی درجه یک کرد.

سلیمانی از مؤثرترین فرماندهان لشکر ثارالله بود. در عملیات طریق‌القدس در کانالی که کنده بودیم، سلیمانی هم حضور داشت؛ وقتی من در نیمه شب به آن کانال رفتم او را دیدم و وقتی او مرا دید، بلافاصله پشت بوته‌ها پنهان شد و بعداً من متوجه شدم که او بخاطر اینکه مبادا من او را از آنجا برگردانم، پشت بوته رفته بود.

او در طول جانشینی فرماندهی لشکر ثارالله هیچ گاه خود را در جایگاه فرمانده نشان نداد و هیچکس احساس نکرد که او مسئولیتی در جبهه دارد. با همه فرمانده‌ها ارتباط داشت و حتی برای اینکه بتواند در عملیات‌ها به جبهه و صحنه جنگ نزدیک باشد، یک موتور سیکلت داشت که پیوسته خود را به آتش‌ها می‌رساند.

وقتی که در شب شهادتش مشغول خواندن دعای کمیل بود، حال عجیبی داشت. از اول تا آخر دعا سر به سجده بود و انگار الهام شده بود که قرار است فردا ۱۰ صبح به شهادت برسد. چهره او را که پس از شهادت دیدم، نصف صورتش را خون پوشانده بود و نصف صورتش مثل مهتاب می‌درخشید و حقیقتاً آرامش خاصی در چهره او پیدا بود که باعث شد دیدن این صحنه جزو دیدنی‌ترین صحنه عمرم در دوران دفاع مقدس باشد.

احمد سلیمانی بهار سال ۱۳۳۶ در روستای قنات ملک شهرستان بافت متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در محل تولد خود گذراند و به منظور ادامه تحصیل روانه شهر کرمان شد. کار و تحصیل در کنار هم از او فردی سخت کوش ساخت. شرکت در جلساتی مذهبی موجب آشنایی او با روحانیون مبارز کرمان شد. با فرا رسیدن بهارسال ۱۳۷۵ او یکی از برگزارکنندگان تظاهرات مردمی در کرمان بود.


پس از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، احمد راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد. از آنجا که در سنگر علم و تحصیل نیز سخت می‌کوشید در یکی از رشته‌های مهندسی دانشگاه اصفهان پذیرفته شد. اما دفاع از میهن او را ملزم به ماندن در جبهه کرد. در عملیات الی‌بیت المقدس مجروح شد اما بعد از بهبودی باز به جبهه‌های نبرد بازگشت. احمد سلیمانی با عنوان‌های معاون اطلاعات و عملیات و جانشین لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات‌های مختلف شرکت کرد و زمینه ساز پیروزی‌های بزرگی شد.

سرانجام در مهر ماه سال ۱۳۶۳ روح احمد سلیمانی جانشین ستاد و معاون اطلاعات و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله از ارتفاعات «میمک» به شهادت رسید.

در بخشی از وصیتنامه شهید حاج احمد سلیمانی آمده است: «…این دنیا سرابی است که ما در آن چند روزی بیش نیستیم. این دنیا پر از رنگ‌ها و نیرنگ‌ها و دلبستگی‌های پوچ می‌باشد که مانند ماری خوش خط و خال انسان را به خود مشغول می‌کند و ما دو راه بیشتر نداریم یا ماندن و غوطه‌ور بودن در این منجلاب دو روزه و یا دل کندن و جهش کردن و روح را پروازدادن به ملکوت اعلی و کمک خواستن از معبود که ما را از این غربت و تنهایی نجات دهد.»

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۳
اعظم سادات سرآبادانی

 

فراخوان هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور منتشر شد

به گزارش راهیان نور؛ فراخوان هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور منتشر شد.

بر این اساس زائران سرزمین نور و مناطق عملیاتی می‌توانند آثار ادبی خود با موضوع دفاع مقدس و راهیان نور را به این دبیرخانه ارسال کنند.

در پوستر و فراخوان منتشر شده از هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور اطلاعات لازم برای علاقمندان شرکت در این دوره ارائه شده است.

آثار قابل ارسال به هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور در سه بخش مردمی، حرفه‌ای و ویژه ارائه و داوری می‌شود.

آثار قابل ارائه در بخش حرفه‌ای هفدهمین جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور شامل شعر، داستان، عکس حرفه‌ای، فیلم، فیلمنامه، نمایشنامه خیابانی، پویانمایی، نماهنگ، پوستر، فضای مجازی، نرم افزار، تحقیق و پژوهش است و بخش مردمی متن ادبی، خاطره، دلنوشته، عکس و تلفن همراه را شامل می‌شود.

در بخش ویژه نیز آثار در بخش‌های عکس یادگاری، دلنوشته یادگاری، نامه یادگاری، فیلم ۶۰ ثانیه‌ای قابل ارائه هستند.

بنابر این گزارش، مهلت ارسال آثار به دبیرخانه هفدهمین دوره جشنواره ملی ره آورد سرزمین نور، پنجم آذر ماه ۱۳۹۸ تعیین شده و علاقمندان برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانند با شماره تلفن گویا ۰۲۱۳۵۹۴۹۸۳۰ الی ۳۹ تماس بگیرند و یا به پایگاه اینترنیwww.sarzaminenoor.ir مراجعه کنند.

 

انتهای پیام/

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۲۱:۵۲
اعظم سادات سرآبادانی